چهارشنبه 1 دی 1395-14:43 کد خبر:23560

روزهای آخر


انعکاس شمال - حلق آویزی در دل زمستان آخرین راهی بود که به ذهن افسرده اش خطور می کرد.

همیشه احساس می کرد کسی در زندگی درکش نمی کند، پدر وی را نمی فهمید و مادر از درونش هیچ نمی دانست، برادر بزرگ حمایتش نمی کرد و وقتی از مدرسه به خانه می رفت هم بازی ای نداشت.

پدر برای کمک به برادر بزرگش در مغازه بود و بعد از آن نیزمعمولا در مزرعه سر می کرد. مادر یا در بازار بود و یا از خانه این دوست به آن دوست سرکشی کرده و یا در بازار برای خرید سرمی کرد.

گاهی وقتها تنهایی بی نهایت عذابش می داد، همیشه در این فکر بود که کسی دوستش ندارد و یا به فکرش نیست، با پایان 14سالگی تازه آغاز راه زندگی اش بود که هر روز تفکر پایان دادن آن به ذهنش می رسید.

تازگی ها با نزدیک شدن به روزهای آخر پاییز و آغاز زمستان حس عجیبی داشت، خلقش روز به روز تنگ و تنگ تر می شد، از جمع دوستان هر روز دور و دورتر گشته و دل و دماغ صحبت کردن باکسی را نداشت.

والدینش هرچند از تغییر شدید در اشتهای وی در تعجب بودند اما از بی خوابی هایش اطلاعی نداشتند، روز حادثه صبح که از خوب بیدار شد پدر و برادرش در خانه نبودند، مادر برای رفتن به بیرون حاضر می شد که در خصوص سفره نان و چای استکان و ...برای خوردن صبحانه راهنمایی اش کرد و سپس با عجله از خانه به بیرون رفت.

در مدرسه برای بازی با دوستان بویژه در آن هوای سرد پاییزی هیچ رغبتی نداشت، برخلاف برخی از پسرهای مدرسه اش که برای دریافت توپ هنگام بازی والیبال به بالا و پایین می پریدند با اینکه این بازی را خیلی خوب انجام می داد.

اما برای دریافت توپ و یا قرار گرفتن در جمع والیبالیست های مدرسه هیچ رغبتی نداشت،هنگام ورود به کلاس با فریاد مدیر مدرسه با بی میلی به طرف کلاس رفت که حرکت آرام وی تو ام با بی خیالی موجب رنجش خاطر مدیر مدرسه که تا حدودی شبیه دیکتاتورها بود،گشت.

در زنگ پایانی مدرسه وقتی تعدادی از دوستانش از وی درمورد سکوتش و بی توجهی به بازی و درس پرسیدند با لبخند تلخ از بچه ها خواست تا یه وقتی از دنیا رفت در مراسم کفن و دفنش شرکت کنند.

غروب همان روز پدر و مادر پسرک وقتی وارد منزل شدند، برخلاف انتظارش و در اوج غافلگیری پسر 14ساله شان را به صورت حلق آویز شده بر روی پنکه سقفی داخل خانه دیده و صحنه از وحشت را برای نخستین بار در زندگی توجه کردند.

نظر کارشناس:

با توجه به کوچک شدن خانواده ها و دغدغه هایی که در عصر جدید برای امرار معاش وجود دارد،معمولا افراد نوعی احساس انزوا و تنهایی را تجربه کرده که این احساس تنهایی در پی بی توجهی و عدم همدلی دیگران می تواند به احساس عزت نفس پایین و پوچی در افراد منجر شود.

در نهایت چنین افرادی احتمالا در دام نوعی اختلال روانی بنام افسردگی عمده ویا افسرده خویی (افسردگی با شدت پایین علائم افسردگی) دست به گریبان خواهند بود.

اما در نوعی از افسردگی (افسردگی فصلی)که در پی کوتاه شدن روز و افزایش تاریکی هوا که با کاهش دمای هوا همراه است،کسانیکه از قبل زمینه ابتلا به افسردگی را داشته اند،احتمال دارد در این زمان افسردگی شان به نهایت اوج خود برسد.

چنین افرادی گوشه گیر شده، میل به غذا را معمولا از دست داده، عدم احساس لذت از برخی از مسائل داشته ،احساس پوچی شدیدی سراسر وجودشان را گرفته،مراحلی از غم و اندوه شدید را تجربه کرده و با ایجاد اختلال در اشتها ناامیدی و میل به خودکشی در این افراد نیز افزایش یافته و بسیارند کسانی که این میل خود را به مرحله عمل می رسانند.

برخی از افراد افسرده قبل از اقدام به خودکشی با الفاظ و جملات ویژه ای مثلا این دنیا ارزش زندگی کردن را ندارد و یا مرگ بهترین چیزها است و یا حتی امروز و یا فردا خودم را از این دنیا خلاص می کنم، از پایان دادن به زندگی خود با دستان خود خبر می دهند.

اما اطرافیان این افراد بدلایلی از قبیل عدم آشنایی با اختلال افسردگی ویا رابطه آن با فصل سرما،اظهارات چنین فردی را جدی نگرفته و در نهایت بدون توجه به گفته های فرد افسرده از هرگونه کمک به وی پرهیز می کنند و یا چنین افرادی را مستحق کمک نمی دانند.

به هر ترتیب به محض شنیدن جملات نا امید کننده از زبان اطرافیانتان و یا خبر اقدام به خودکشی از سوی دوست ویا هر عزیزی، کمترین اقدامی که می توان در حق وی انجام داد،این است که موضوع را به نزدیکترین کسان فرد،مانند والدین،همسر،برادر و ...وی اطلاع داده و در صورت امکان از رها کردن چنین فردی به حال خود جدا خودداری کنید.

شاید زمانی قضیه بسیار جدی باشد و فرد مانند این اتفاق واقعا به خود آسیبی برساند،حتما باید از وجود یک مددکار،یا روانشناس و ...کمک گرفت.

تهیه و تنظیم: سروان قاسم گرجی،معاون اجتماعی فرماندهی انتظامی شهرستان بهشهر